طواف پنهانی کفن در مسجد‌الحرام!


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ یکی از سفرنامه‌های منتشرشده در دهه اخیر کتاب «تا دستبوسی خدا» نوشته سید‌محمود جوادی است که روایت نخستین سفر حج نویسنده در سال 1379 است، که همان سال به‌صورت پاورقی در روزنامه جام جم منتشر شد،‌ اما انتشار آن به‌صورت کتاب،‌ به‌دلیل مفقود شدن نسخه‌های دست‌نویس نویسنده سال‌ها به تعویق افتاد‌، تا اینکه چاپ نخست کتاب در سال 95 از سوی انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شد.

«تا دستبوسی خدا» سفرنامه‌ای است همراه با اعمال و مناسک حج،‌ در واقعی نوعی کتاب شسته‌ورفته درباره حج و اعمال آن است. تسلط نویسنده به زبان عربی موجب شده است اتفاقات جذابی نیز در طول سفر برای وی رخ دهد که خواندن آن‌ها خالی از لطف نیست.

خدایا قربان قدوبالایت بروم

«پس از به‌جا آوردن نماز طواف، به‌سمت حجر اسماعیل می‌روم تا دو رکعت نماز مستحبی به‌جا بیاورم، جا برای سوزن انداختن نیست؛ چه رسد برای نماز. دلم می‌خواهد خود را به دیوار خانه خدا برسانم و با خدا درددل کنم، مردی دیوار کعبه را رها می‌کند و می‌رود، انگار او حرف دلم را شنید و رفت، به‌سمت دیوار می‌روم، نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم، زبانم لال شده است، کلمات به یاری زبانم نمی‌آیند و نمی‌دانم چه بگویم، حافظه‌ام عقیم شده است، نمی‌توانم هیچ واژه‌ای برای راز و نیاز در ذهنم پیدا کنم، پیوسته دستانم را به دیوار خانه خدا می‌زنم و به صورت و محاسنم می‌کشم، زنی کنارم ایستاده است و مدام گریه می‌کند، میان کلمات گنگ و مبهم او، فقط متوجه این جمله‌اش می‌شوم که می‌گوید: «خدایا قربان قدوبالایت بروم.»

 

حج 1404 , حج تمتع ,

ماجرای بردن کفن به داخل مسجد‌الحرام

سال گذشته سه قطعه کفن (معروف به برد یمانی دوازده‌امامی) به‌قیمت 35 ریال سعودی از بازار مکه خریدم، آنها را با خود به مسجدالحرام بردم تا ضمن طواف دادن، آنها را در فرصتی مناسب به حجر‌الاسود متبرک کنم، همین که خواستم از باب‌الفتح عبور کنم، مأموران جلوی مرا گرفتند، یکی از آنها پرسید: «این پارچه‌ها چیست؟»

کفن.

کفن؟! نه نمی‌شود، شما نمی‌توانید آنها را با خود ببرید.

چرا؟

چون ممنوع است.

چگونه مرده را برای نماز میّت با کفن به حرم راه می‌دهید، اما آدم زنده نمی‌تواند کفن با خود به داخل ببرد؟

صدای خردشدن دندان‌هایش را به‌خاطر استدلال دندان‌شکنم می‌شنیدم، اما او چنان پوست‌کلفت بود که به‌خاطر گریز از ادامه بحث از موضع قدرت گفت: «خیلی بحث نکن، نمی‌شود.»

در دلم گفتم: «رویت را کم می‌کنم، صبر کن.»

با چشم دنبال کسی گشتم که بتواند کفن‌ها را یواشکی به داخل حرم ببرد، ناگهان، دو زن ایرانی را دیدم و به‌سمت آنها رفتم و از آنها خواهش کردم کفن‌ها را، دور از چشم مأموران، زیر چادر خود پنهان کنند و با خود به داخل حرم ببرند، این کار را برایم انجام دادند، وقتی به داخل حرم رفتم، کفن‌ها را از آنها گرفتم و طواف دادم، قبل از اذان صبح، در صف استلام‌کنندگان حجرالاسود ایستادم و کفن‌ها را با حجر نیز متبرک کردم و در فرصتی مناسب آنها را با آب زمزم مرطوب کردم.

اما حالا باید با چرب‌زبانی زمینه بردن این‌همه کیسه را بچینم، ابتدا کیسه‌ها را زیر جانمازم پنهان می‌کنم، خودم را می‌زنم به آن راه و از کنار مأمورها رد می‌شوم، مامور سعودی مرا صدا می‌زند و می‌گوید: «آهای حاجی، چه داری با خودت می‌بری؟»

چیزی نیست، کمی سوغاتی است.

نمی‌شود.

چرا نمی‌شود؟

چون ممنوع است، نمی‌توانی این‌همه وسیله را با خودت به داخل ببری.

پس چه‌کار باید بکنم؟

آنها را ببر هتل.

هتل؟! نه، هتل خیلی دور است، عزیزیه 4 شارع ملک خالد.

اعتنایی به حرفهای من نمی‌کند، اما من ناچارم او را با چرب‌زبانی رام کنم؛ والّا حرم بی‌حرم، به او جمله‌ای به این مضمون می‌گویم: «این سوغاتی‌ها برای بچه‌هاست، جان مادرت یک حالی بده بگذار بریم تو، دمت گرم.»

کمی خودش را می‌گیرد، سپس رو می‌کند به همکارش و می‌گوید: «جلویشان را نگیر، بگذار بروند».

انتهای پیام/+



منبع: خبرگزاری تسنیم

دیدار با شهیدان دفاع مقدس در طواف کعبه


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ یکی از سفرنامه‌های حج نگاشته‌شده در سال‌های پس از انقلاب «غوغای غبار» نوشته گلعلی بابایی است،‌  بابایی سال 1387 به سفر حج رفت و حاصل این سفر را به‌صورت سفرنامه در انتشارات سوره مهر منتشر کرد.

سفرنامه حج بابایی در «غوغای غبار» از مرداد 87 در تهران شروع می‌شود و تا آذر ماه همان سال در مکه ادامه پیدا می‌کند. وی در جایی درباره اینکه چرا اسم این کتاب را «غوغای غبار» گذاشته گفته است: «در حین طواف و نیز حضور در مسجدالنبی(ص) احساس می‌کردم گم‌شد‌ه‌ای هستم در غبار، البته این شعر میرشکاک هم در اندیشه‌ام بود که گفته: در تکاپوی سراغ بی‌نشان معشوق خویش، جاده‌ها خواندیم و غوغای غبار آموختیم.»

ماجرای چگونگی مشرف شدن بابایی به حج نیز خود داستان جالبی است؛ بابایی سفر حج خود را عنایتی از جانب شهدا می‌داند و می‌گوید: «در تیرماه 87 در تالار وزارت کشور مراسمی در یادبود حاج احمد متوسلیان برگزار شده بود، حاج قاسم صادقی رفت پیش فرمانده سپاه و گفت: «حضرت آقا این گلعلی بابایی را تشویق کردند، شما نمی‌خواهی برایش کاری بکنی؟»، آقای جعفری هم همان‌جا نوشت که از سهمیه سپاه مشرف شوم به حج، حتی تاریخ عزیمت‌مان هم نشانه‌ای داشت، من در بحبوحه عملیات کربلای پنج در 22 آبان 65 از جبهه آمدم که زندگی مشترک تشکیل بدهم، در 22  آبان 87،‌ در سالروز ازدواجمان به‌همراه همسرم عازم حج شدیم.»

سفرنامه بابایی یک تفاوت عمده با سایر سفرنامه‌های نوشته‌شده از حج دارد و آن،‌ پیوندی است که نویسنده میان سفر حج و دفاع مقدس به‌زیبایی برقرار کرده است. بابایی در عین حال تلاش کرده است سفرنامه‌اش آموزشی نیز باشد،‌ این مهم تا جایی پیش رفته است که بسیاری پس از انتشار این سفرنامه،‌ آن را با خود به سفر حج برده‌اند.

وی پیش از نگارش این سفرنامه، سفرنامه‌های حج متعددی را مطالعه کرده‌ است، از جمله «خسی در میقات» جلال آل‌احمد، «حج» دکتر علی شریعتی، «سفر به قبله» هدایت‌الله بهبودی، «جای پای ابراهیم» محمد ناصری و معتقد است که سفرنامه‌های جدید چندان مضامین سیاسی ندارند و بیشتر حول مباحث عرفانی و عقیدتی می‌گردند، هرچند سفرنامه‌های جلال و شریعتی نگاه‌شان سیاسی بود و تلاش می‌کردند از دیدن برخی صحنه‌ها و رخدادها سیاست را بجویند و پیوست سیاسی به سفرنامه خود بدهند.

در بخشی از این سفرنامه گلعلی بابایی در خانه خدا به یاد سال‌های جنگ‌ و جبهه‌های دفاع مقدس یادی از شهدای 8 سال دفاع مقدس می‌کند و می‌نویسد:

«با مرور این جملات سراسر صفا و صداقت متعلق به شهید عزیزمان بسیجی که همیشه احمد امینی، بیش از پیش به حقارت خودم یقین حاصل می‌کنم و به بزرگی روح و عظمت جان تابناک شهیدان ایمان می‌آورم. راستی اگر آدمی بخواهد در وصف دوستی‌های فی مابین بچه‌ها در جبهه، جمله‌ای بنویسد، خدا وکیلی آیا از کلمات معطری که احمد نوشته بود، رساتر هم یافت می‌شدند؟ دوستی‌هایی که در قلب و روح بچه‌ها ریشه داشت.

به قول امروزی‌ها End رفاقت بودند، رفاقتی آن همه عاری از رنگ و سرشار از یکرنگی به گونه‌ای که راضی بودند در سخت‌ترین لحظات نبرد جان خود را فدای یکدیگر کنند. خواستم برای نامه بی‌تکلفی که علی سلطان محمدی با فرستادن آن، برای لحظاتی سبب شد روح مکدّرم با ارواح طیبه رفقای شهیدم الحاق پیدا کند، در این سفرنامه بی‌ سر‌و سامان که تا به حال نوشته‌ام، سرفصلی پبدا کنم.که دیدم هر چه به مغزم فشار می‌آورم چیزی عایدم نمی‌شود و نمی‌توانم آنگونه که در خور شان آسمانی آن بچه‌هاست مطلبی بنویسم، نامه را برداشتم و بردم به صحن مسجد‌الحرام، آن را به دست گرفتم، طوری که گویی زیارتنامه است. از کنار حجر‌الاسود، نیت طواف کردم، به نیابت از همان شهیدان باصفا و همچنین دیگر شهیدانی که نامشان مثل رگبار متبرک باران سر آغاز فصل بهار، بر کویر ذهنم باریدن گرفتند.

به قدری طعم این طواف در ذائقه جانم شیرین بود که شلوغی و ازدحام جمعیت را حتی برای یک لحظه احساس نکردم. گویی دور کعبه همان خط مقدم جبهه جنگ است. چنان مجذوب اسامی آن نام‌آوران از یاد رفته شده بودم که به هر طرف سر می‌چرخاندم، مست دیدار سیمای آفتابی‌شان می‌شدم.

آنها را با همان لب‌های گشوده به لبخند و ملبس به همان لباس‌های خاکی در اطراف خودم دیدم، احمد امینی را دیدم با آن لباس گل و گشاد بسیجی که همیشه خدا به تن داشت. مهرداد رحیمی را  با همان کلاه حصیری‌اش، مهدی آقایی را با همان لباس پوشیدن منظم و مرتبش به سبک نظامیان حرفه‌ای، فرهاد نصیری را با همان لبخند آخرینش رو به دوربین حاج اصغر آبخضر، در آخرین دم حیات دنیوی‌اش بر شانه شرقی جاده اهواز خرمشهر در آن روز داغ جمعه دهم اردیبهشت 1361. مسعود تقی‌زاده را با قهقهه مستانه‌اش، پشت آن کالیبر دوشکا، حبیب غنی‌پور آبروی قلم به دستان وادی جنگ‌نویسی را با آن وقار مردانه و متانت دوست داشتنی‌اش. احمد عسکری‌زاده را با همان چهره جدی و نگاه دریایی و سرانجام…. عزیز‌ترین عزیزم در جمع محمود پیربداغی را با همان صلابت و قدرت فرماندهی و لبخند دلربای همیشگی‌اش حاج آقا مُطلبی پیش‌نماز بسیجی سیرت مسجد محل،را هم دیدم.»

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

احوال حج_۱۶ / حقارت اورست مقابل ابهت کعبهِ متصل به عرش


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سجاد محقق نویسنده کتاب “حاجی غیربازاری” در ادامه روایت خود از تجربه سفر حج تمتع گفت:

بالاخره زندگی ما با زیارت آمیخته شده و از اول عمر امام رضا علیه‌السلام داشتیم که وقتی می‌رفتیم مشهد کلی کیف می‌کردیم . یادم هست در ایام بچگی یکی از دعاها این بود که ان‌شاءالله راه کربلا باز شود و واقعاً هیچ وقت تصور نمی‌کردم این اتفاق بیفتد ولی خیلی زود راه کربلا باز شد و چه بسا کربلا رفتن از مشهد رفتن آسان‌تر شد.

سفارش یک یادداشت درباره حج داشتم و نمی‌دانستم چه بنویسم، ناگهان یاد مواجهه ناگهانی با قله اورست افتادم. یکسال قبل در نپال و در شهری بودم که «بیس‌ کمپ» صعود به قله بود و تا آخرین روز به دلیل هوای ابری اصلا متوجه این موضوع نشده بودم. با دوستم در اتوبوس بودیم که ناگهان پشت سرش کوهی عظیم با شیب خیلی تند دیدم و با سرچ سریع متوجه شدم که اورست مقابل ماست.

فقط 20دقیقه زمان داشتیم تا دامنه و قله اورست را ببینیم و در این چند دقیقه، دیگر هیچ‌یک از نگاه‌هایم، حلاوت و جذابیت نگاه اول را نداشت. ولی وقتی شما کعبه را می‌بینید، در هر مواجهه همان حس اول را دارید.

همین حس ناب و قیاس آن با لوث‌شدن بزرگی اورست دستمایه یادداشت شد که بنویسم هرکس مقابل کعبه قرار می‌گیرد، همان لحظه اول ناخودآگاه سجده می‌کند و یارای ایستادن ندارد و این تجربه را از افراد زیادی شنیدم. یک باوری هست که این کعبه تا آسمان بچگی ما ادامه دارد و خب در احادیث دینی هم داریم که این نقطه (کعبه) به عرش متصل است.

 

.

 

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

احوال حج_۱۷/ نظر امام خمینی؛موضع شهروند سعودی درباره اسرائیل


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدحسین شمشیرگرزاده نویسنده کتاب”برهوت زیبا” در ادامه روایت سفر حج خود گفت:

در مدینه، با یک مغازه‌دار محلی آشناشدم که به دلیل مراجعات مکرر و احساس صداقت در او، با وی احساس راحتی می‌کردم و تقریباً به او اطمینان پیدا کرده بودم.

یکی از روزهایی که برای خرید سوغات به مغازه او رفته بودم، در حال گوش دادن به رادیو بود آن زمان مصادف بود با ورود سازمان ملل به مسئله هسته‌ای ایران و رادیو هم در حال پخش خبری در همین زمینه بود.

مغازه‌دار که به نظر می‌رسید او هم به من اطمینان پیدا کرده و زبان فارسی را متوجه می‌شد، در جواب من، جمله‌ای ماندگار از امام خمینی (ره) را به زبان آورد.

او گفت: “امام خمینی گفتند اگر هر مسلمانی یک سطل آب به سمت اسرائیل بریزد، اسرائیل را سیل می‌برد.” این نقل قول برای من بسیار غیرمنتظره بود که یک مغازه‌دار عربستانی که از ترس حکومت، می‌ترسد حرف بزند، این جمله تاریخی امام خمینی (ره) را به زبان بیاورد.

 

.

 

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

مدینه را جز به زیارت گذراندن خطاست


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، یکی از سفرنامه‌های جدید منتشر شده از حج،‌ «آواز حجاز» نوشته محمدصالح سلطانی است که در اسفند سال 1403 منتشر شده است،‌ این سفرنامه حاصل سفر عمره دانشجویی،‌ محمدصالح سلطانی است.

راوی این کتاب دانشجویی است که یک دهه پس از تعطیلی سفر عمره،‌ به سرزمین حجاز سفر کرده و در قالب اولین کاروان عمره دانشجویی ایران پس از 9 سال، طعم شیرین این سفر را چشیده است.

سلطانی خود می‌گوید:  این سفر سفر به یک «عربستان جدید» بود که شباهتی به آن‌چه از این سرزمین در ذهن ما ایرانیان شکل گرفته نداشت.  سفری آکنده از معنویت و لبریز از سؤال؛ معنویتی آمیخته به حال‌وهوای دل‌نشینِ آن دو شهرِ نورانی، و سؤالاتی برخاسته از مواجهه با سعودیِ نسخه‌  2024!

در بخشی از این سفرنامه آمده است:

«مدینه را جز به زیارت گذراندن خطاست. وقتی رسیدم هتل صبحانه‌ای خوردم و بعد استراحتی و بعد دوباره بازگشت به حرم. این بار مسیر تازه‌ای را برای زیارت انتخاب کردم و بعد از ورود به مسجد از باب احد به جای سمت راست، رفتم سمت چپ که منتهی می‌شد به ورودی بخش جدید مسجد؛ جایی که در دوره خلافت عثمانی به مسجد‌النبی اضافه شد و در دوره پادشاهی سعودی‌ها توسعه یافت؛ بنایی خیره‌کننده با ستون‌های مرمرین بلند و طاق‌های قوس‌دار مرتفع. رد و نشانه‌های امتداد در سرزمین این نوع معماری را می‌شود در مسجد اموی دمشق و مساجد به جامانده آندلس (اسپانیا) نیز جست وجو کرد.

انگار یک سلیقه اموی – عثمانی در تمام بناهای اسلامی غرب سرزمین‌های مسلمانان از حجاز تا شام و آندلس جاری و ساری بوده؛ سلیقه‌ای نه چندان شبیه به ذائقه اهالی هنر در مشرق زمین.

از سعودی‌ها بعید بود نام آقا قمر بنی‌هاشم را در ایوان مسجد‌النبی کتابت کنند،‌ واقعا هم قصدشان این نبوده و مرادشام از نام «عباس» عموی پیامبر است که از قضا ایشان هم به کنیه «ابوالفضل» شهرت داشتند. اما خب مگر می‌شود بچه شیعه نام عباس (ع) را  کنار نام حسین(ع) ببیند و به چیزی جز کربلا فکر کند؟

آن بالا، روی ایوان مسجد‌النبی با این دو اسم نورانی  بین‌الحرمینی شده بود برای خودش…

 بقیه اسم‌ها را نگاه می‌کردم؛ نام‌هایی که هر کدام تاریخی داشتند و تاریخی ساختند. نام سلمان ما ایرانی‌ها را در ایوان مشاهیر تاریخ اسلام نمایندگی می‌کرد و دیدن چند نام مانند «ابو هریره» هم تلخ بود. نکته غریب درباره این اسامی اما قرار داشتن نام همۀ ائمه شیعه بر ایوان بود. در حالی که تمام نام‌ها  متعلق به صحابی بلافصلِ رسول‌الله است، نام فرزندان امیرالمؤمنین استثنا شده بود که لابد به رندی کاتبی سلیم النفس اینجا در این ایوان جای گرفته است.

نام «علی‌الرضا» را دیدم و به مشهد سلام دادم. نام «محمد‌المهدی» هم بود؛ بر همان کاشی که کاتبش هوشمندانه کلمه «حی» را در دل کتابت نام امام غائب مخفی کرده بود، اما سعودی‌ها که احتمالاً تحمل نام «حی» برای امام موعود ما را نداشتند، به کتابت دست بردند و آن را جوری تغییر دادند که از دل نام امام زمان «حی» خوانده نشود؛ که البته کور خوانده‌اند.

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

از صحن انقلاب بود که به حج مشرف شدم


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ یکی از جدیدترین سفرنامه‌های منتشر شده حج‌،‌ «آواز حجاز» است که سفرنامه عمره دانشجویی محمدصالح سلطانی است،‌ این سفرنامه به جهت اینکه پس از9 سال از آخرین عمره دانشجویی به حج انجام شده‌، روایت‌های جدیدی از عربستان را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد.

نویسنده خود درباره سفرش می‌گوید:  «یک دهه پس از تنش‌های گسترده‌ی سیاسی و در روزگارِ تنگناهای اقتصادی، تجربۀ سفر به عربستان  برای ایرانیان به یک تجربۀ سخت و ویژه تبدیل شده است. چنین تجربه‌ای عمدتاً نصیب کسانی می‌شود که از سال‌ها قبل برای حج تمتع نوبت گرفته و ثبت‌نام کرده‌اند. در چنین شرایطی، فرصت سفر به مدینه و مکه در قالب یک کاروان دانشجویی، تجربه‌ای خاص و گران‌بها محسوب می‌شود. من این توفیق را داشتم که در قالب اولین کاروان عمره دانشجویی ایران پس از 9  سال، طعم شیرین این سفر را بچشم؛ سفر به یک «عربستان جدید» که شباهتی به آن‌چه از این سرزمین در ذهن ما ایرانیان شکل گرفته نداشت.»

«آواز حجاز روایتی از این سفر است؛ سفری آکنده از معنویت و لبریز از سؤال؛ معنویتی آمیخته به حال‌وهوای دل‌نشینِ آن دو شهرِ نورانی، و سؤالاتی برخاسته از مواجهه با سعودی نسخه‌ 2024!»

نویسنده در سال 1403 به همت بنیاد ملی نخبگان به مکه مشرف می‌شود،‌ او درباره انگیزه‌اش برای نوشتن سفرنامه می‌گوید:‌ این کاروان ویژه بود، چرا که قرار بود بعد از حدود 9 سال اولین کاروان عمره دانشجویی راهی مکه شود. می‌دانستم که در این مدت تغییر و تحولات زیادی در عربستان اتفاق افتاده و این انگیزه ایجاد می‌کرد که سفر را روایت کنم. به جز این جنبه‌های معنوی ویژه سفر مزید بر علت بود که باعث شد این سفر را در قالب سفرنامه روایت کنم و در اختیار مخاطبان قرار دهم.»

نویسنده در مقدمه کتاب اشاره می‌کند که مشرف شدنش به مکه را رویای تعبیر شده‌اش می‌داند،‌ رویایی که بارها آن را در دعاهای صحن انقلاب مشهد از خدا خواسته است و می‌نویسد: 

«همه چیز این سفر غیرعادی بود به خوابی شبیه بود عطرآگین و دلکش انگار لمس تن فرشته‌ای بود این سفر؛ همان قدر گرم و لطیف و خواستنی. نمی‌دانم این رؤیای تعبیر شده پاداش چه بود و از کجا مثل نهر عسل سرریز شد به زندگی‌ام. شاید حاصل  شب‌های قدر بود شاید اثر دعای خیر عزیزی، شاید نشانه‌ای.

نمی‌دانم، من که فکر می‌کنم از برکت دعاهای صحن انقلاب مشهد بود که مشرف شدم؛ و مگر نه اینکه مسجد‌الحرام هم خود «صحن انقلاب» است؟ صحن انقلاب روح در پیشگاه خدای سبحان … و مگر نه اینکه مدینه هم یکسر صحنِ انقلاب» است؟ انقلاب پیامبر در برابر ظلم و اقامه حکومت عدل نبوی … می‌بینید؟ اشتباه نمی‌کنم من این سفر را از صحن انقلاب دارم از ایستادن در مقابل گنبد سلطان توس و التماس تشرف به سرزمین وحی و اصلاً من پیدا نمی‌کنم دعای مستجابی را جز آنکه یک بار در صحن انقلاب خواسته باشمش …

این روایت من است از عُمره‌ای شگفت از سفری پرتجربه و از تأملاتی  به قدر بضاعت و به اندازه مشاهدات، در احوالات عربستان سعودی؛ سرزمینی که 10 روز میزبان ما بود به ضیافتی آکنده از نشانه‌هایی اعجاب آور و تحولاتی پرسش‌ساز. ما مهمان سرزمینی بودیم که رویاهای بزرگی را در سر می‌پروراند و چهار نعل به سوی قله‌های بلند توسعه در قامت و سیاق عربی کلمه  پیش می‌رود و می‌تازد و این احوالات سوال برانگیز است و تأمل آفرین.

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم

شعری که پای شاعرش را به خانه خدا باز کرد


به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم‌، معمولاً این نویسنده‌ها بودند که در سال‌های پس از پیروزی انقلاب دست به قلم شده و سفرنامه‌هایی از سفر حج خود را وارد حوزه ادبیات کرده‌اند،‌ اما در این بین شاعرانی خوش ذوق نیز دست به قلم شده و تلاش کرده‌اند با لحن و بیان شاعرانه و با استفاده از روح لطیفی که شاعر از آن بهره‌مند است،‌ به روایت خود از منتهای عالم بپردازند.

یکی از این سفرنامه‌ها‌، سفرنامه «سنگ در سرزمین آینه‌ها» نوشته آرش شفاعی است. آرش شفاعی اگرچه بیشتر با شعر و شاعری‌اش در دنیای ادبیات شناخته شده است،‌ از قضا واسطه باز شدن پایش به خانه خدا نیز همین شعر و شاعری بوده است،‌ شفاعی در سال 83 شعری با مطلع «خلق چرخیدند چرخیدند تا کامل شدند» را برای کنگره سراسری شعر حج ارسال می‌کند که مقام نخست بخش شعر کهن را برای او به ارمغان می‌آورد و جایزه این بخش نیز سفر حج تمتع بوده است.

اما شفاعی در کنار شعر و شاعری یک روزنامه‌نگار است،‌ او در این سفرنامه تلاش کرده با زبانی ساده و قابل فهم تأملات و خاطرات این سفر را در لحظه ثبت کند. او خود در مقدمه اشاره می‌کند که به دنبال نوشتن سفرنامه نبوده،‌ بلکه بیشتر سعی کرده آنچه در لحظه حس می‌کند به قلم بیاورد.

شفاعی در مقدمه این کتاب داستان مشرف شدن خود به حج را چنین بیان می‌کرد:

جده؛ خانه نخست

همان روز که علیرضا سلطانی از دفترشعر جوان زنگ زد و گفت: ساعد تاکید کرده به شفاعی بگویی حتما این هفته، جلسه بیاید به دلم افتاد که آن حال شیرین صبح‌گاه پاییزی یکی از روزهای آبان 1382 کار خودش را کرده است.

صبحگاهی را می‌گویم که بی‌خود از خواب بیدار شدم و این غزل را نوشتم:

خلق چرخیدند، چرخیدند تا کامل شدند…

یکی دو روز پیش از آن اسماعیل امینی را دیده بودم و او گفته بود که مسابقه سراسری شعر حج در پیش است و نفرات اول را به حج تمتع می فرستند و اسم حج که آمد تنم لرزید و دلم کباب شد که یعنی می‌شود؟…و وقتی شعر را کامل کردم و برای علیرضا سلطانی فاکس کردم و تاکید دوقبضه که هر چه زودتر به دست ساعد باقری برساند، ته دلم آرزو می‌کردم که همین یک بار هم که شده شعر و شاعری به کارم بیاید… و آمد!

ساعد باقری، البته، خیلی بیش از حد و ظرفیتم به من لطف کرد و با بزرگواری خاص خودش شعر مرا نواخت. روزی هم که برای مراسم رسمی اعلام نتایج رفته بودیم، سهیل محمودی نیز همین لطف را به من داشت و با خود گفتم لابد از اینکه می‌بینند یکی از همان الف بچه‌هایی که تا دیروز برایشان نامه می‌فرستادند و در هر خط شعرشان ده غلط وزنی و قافیه‌ای توی چشم می‌زد، جرئت کرده و با پررویی خاص خودش شعری نوشته و این طرف و آن طرف فرستاده، سرِ ذوق آمده‌اند و گرنه!…

خلاصه همه چیز به سرعت برق و باد فراهم شد و منی که اصلا توی خواب نمی‌دیدم که تا روز مرگم مشرف به شرفاتی به عظمت زیارت خانه خدا بشوم و بر قدمگاه ابراهیم و پیامبر(ص) و علی(ع) بوسه بزنم؛ چند هفته بعد گذرنامه زیارتی‌ام را به دست گرفته بودم و در صف انتظار برای سفر حج در پایانه حجاج فرودگاه مهرآباد ایستاده بودم.

حج 1404 , حج تمتع ,

 شعری که پای شاعرش را به خانه خدا باز کرد، به شرح ذیل است:

خلق چرخیدند، چرخیدند تا کامل شدند
آب و گل بودند تا دیروز، جان و دل شدند
خلق چونان قطره هاى گیج چرخى مى‌زدند
تا که رحمت اذن داد و بر زمین نازل شدند
بر زمین نازل شدند و خاک جانى تازه یافت
آسمان‌ها غرق در عطر گلاب و هل شدند
عنصرى بى‌خاصیت بودند خیل شاعران
آسمان و خاک را دیدند تا بیدل شدند
عارفان در محضر او عاشقى آموختند
فیلسوفان در حریم حضرتش عاقل شدند
جام را پرکن صفاى خاطر آن خوشدلان
سعى کردند و زهر چه غیر از او زائل شدند
خلق تا از زمزم معنا لبى تر کرده‌اند
قطره‌اى خورده‌نخورده مست لایعقل شدند
خلق برگشتند نزد همسر و فرزندشان
جان و دل بودند تا دیروز، آب و گل شدند!

انتهای پیام/



منبع: خبرگزاری تسنیم